سایت تفریحی اراک فانی

اس ام اس عکس مدل لباس مدل مو جوک

سایت تفریحی اراک فانی

اس ام اس عکس مدل لباس مدل مو جوک

سایت تفریحی اراک فانی
فال روزانه مدل لباس مدل مو جوک
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۲۱ مرداد ۹۵، ۰۸:۰۷ - علی صفری
    عالی
دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۴۱ ب.ظ

فک و فامیل داریم؟

فک و فامیل داریم؟


هرکی هم در خونه ما رو زد اسمش

یا منم بود

یا باز کن

.

.

.

پسرخالم اس ام اس فرستاده:

یکی رو همین الان پیدا کنید برید بهش زل بزنید

وقتی گفت : . نگااااا دااااره ؟؟؟ .

بگو : . دیدن خر صفااااا دااااره !

فک و فامیله داریم؟

***

بـا بـابـام نشســـتیم آخر شبــی فیـــلم ترسناک ببینیــم
مــامــانم دوییده پاییــن خامـــوشش کنیــــــــــــــــــــــــــد
من تنهـــا باشــم میتـــرسم
مــن : خــو شمـا نبیـــن :|
مـامـانم : تو یکی هیــچی نگو
بـابـام : صــداشم کمـــه که خانــوم
مـامـانم : گفـــتم کسی حق نداره فیلــم ترسناک ببیــنه… فکــر ٍ اینکه شمــا دارین فیلم ترسنـاک می بینیــدم منُ میــترسونه…
خامـــوشش کردم… ی ساعــت بعد ب حسـاب ٍ اینــکه خوابش برده … با بـابـام دوباره فیلــمه رو گذاشتیــم …
وسطـای فیلم بود..مامـــانم…ایـمان ُ (داداش کوچولوم) تو خواب بود ُ بغل کرده آورده پایین
با گـــــــــریه و داد مگـــــــه نگفـــــتم نبیـــــنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابام ا ترســش دوشاخه رو کشیــــــد
مـن و بابام : ۰_۰ یا ابوالفضـل
چی شــــــــــده ؟؟؟؟؟؟
مامـانم : ای خـــــــداااااااااا چرا اینا اینجـــوری میکنن..؟؟؟ چرا میــگم فیلم نزارین باز میـــزارین؟؟ شمــا دوتا گنده بـک نمی ترسیــن من و این طفـل معصــوم چه گناهی کـــردیم؟؟؟؟؟؟؟
مـن :|
بـابـام :|
طفـل ٍ معصــوم که خواب بود :|
” پارســـالم یکی از فیــلمامو که ازقضارو سی دیش عکــس ترسناک بودُ شکونـد گفت این تو خونه باشه من میــترسم”
حرفـــی ندارم دیــگه :)

***

نـامزدم: امیــــر??? ساعتـتو خواهشا در بیار از دستت …تیک تیکش رو اعصـابه نمیـزاره بخوابم…
مـن: چشــــــم
چن میــن بعد
ایشــون: امیــــر?! اینجـــوری نفس نکش نمیــتونم بخوابم
مــن: چشـــــم
ایشـون: انقد نگـــو چشـــــم … حرصم میگیـــره
مـــن: چشـــم
ایشـــون: مـــرض
مـــن: سکــــــوت
چند میــن بعد دوباره : امیــــر??? این ساعتتو چرا گذاشتـــی بالا سر من ????
مــن: ببخشیـــد حواسم نبود
ایشــون: باز اونجـــوری داری نفس میکشــی?? حــرصم گرفته ه ه ه
مــن: ببخشیــد
ایشــون: انقــد نگــو ببخشیــد یه یه یه
مــن: سکــــوت
و بازهم چن میـن بعد
امیــــــر???
من: جون دل??
ایشــون: کوفت… دلــم برات تنگ شد همونجوری نفس بکش:-(
مهتــاب ِ دارم من?!?^_^

***

دیـروز دختـرخاله مامانم بم زنگ زده: مهتـاب جون یه خمیــردندون خوب بم معرفی کن
مـن : خب من چی بگم … خمیــردندون خودمو بگم؟! :|
_: خانــوم دکتر مثلا داری دندون پزشکی میخونی؟؟؟
من: هنـوز درس خمیــردندون شناسی رو پاس نکردیم o_O ( خدایا توبه )
_: معلوم نیست تو دانشگاه چی به شما یاد میدن!!!!
آخرش خدا شاهده برگشت گفت برو از ترم بالاییاتون که پاسش کردن بپرس بم بگو
فـک و فامیلــــه داریم؟!!!

***

جالب اینجاس که
پدر و مادر ها مارو با موفقترین بچه های فامیل مقایسه میکنن
و خودشون رو با بدبخترین پدر و مادر فامیل

***

من: امیرخان.. میخوای بزاری فصل گوجه سبز تموم شه بعد بیای؟؟؟؟
امیر: آره از کجا فمیدی؟!:-)
من: من نمیدونم دیگه اگه منو دوس داری امشب برام گوجه سبز میاری..
امیر: خانومم الان من را بیوفتم نصفه شب میرسم تهران که.. بزا ۲روز دیگه میام خب
من: من گفتم اگه دوسم داری امشب میاری.. اصنشم قهرم.. خدافظ
دوبار زنگ زد جوابشو ندادم (خو بعضی وقتا لازمه ^_^)
یه ساعت گذشت آقا نه دیگه زنگی.. نه اسی.. هیچی نداد.. خودم بش چن بار زنگ زدم و اس دادم جواب نداد،
شب شده بود دیگه داشت اشکام درمیومد، که مامانم اومد گفت بابای امیر دمه در هرکاری میکنم نمیاد تو،میگه با تو کار داره..
منم یاخدا چی شده!! قلبم اومد تو حلقم.. گلوله رفتم پایین.. دیدم باباش تکیه داده به ماشین داره با امیر حرف میزنه، منو دید قط کرد.. احوال پرسی کردیم منم داشتم سکته میکردم..
گفتم بابا چی شده؟! :-(:-(:-(
یه نایلون پر گوجه سبز از تو ماشین درآورد.. گفت اینو امیرعلی گفته برات بیارم ^_^
بغضم گرفته بوووود چجورررررری
رفتم بالا دیدم امیر اس داده:
نمک کمتر باشون بخور
اشکم دراومد….
خدارو چقدر بخاطر داشتنت شکر کنم پسر؟؟؟
عشقت هر نفسمههههه

*** فک و فامیله داریم؟ ***

پدرم داشت تعریف می کرد که بچه های این دوره زمونه تنبلن. ما اون وقت یه شیفت مرزعه کار می کردیم یه شیفت مدرسه می رفتیم. مدرسه تا خانه ۵ کیلومتر فاصله داشت و یک رود داشت که بعضی وقت ها کتاب هامو بالا سرمون می گرفتیم و می زدیم به آب. بعضی وقت ها هم که هوا سرد بود مجبور بودیم مسیرو دور بزنیم کلی اذیت بشیم اون وقت با بهترین نمرات قبول می شدیم. اون وقت بچه های این دوره زمونه (خیره به من)…. که پدربزرگم گفت: کدام رود، مدرسه که نزدیک خونه خودمون بود یه جوب داشت که یه بچه دو ساله به راحتی سرش می پرید. اون وقت آخر سال نصف محصولاتمون می دادیم به معلمات تا قبول بشی.
من ^_^
پدر گرامی ۰-۰

***

ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﯿﺪ ﺷﮑﻼﺕ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻤﺪ. ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﭼﺎﺭﭘﺎﯾﻪ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺷﮑﻼﺕ ﺑﯿﺎﺭﻡ. ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ. ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺁﻣﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﺳﺮﺍﺳﯿﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﯿﻦ ﺷﮑﻼﺗﺎ ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﻪ ﻣﻮﻗﻊ.
ﺑﺎﺑﺎﻡ: ﺍﮔﻪ ﺩﺭﺵ ﻫﻢ ﺑاز ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﻧﺶ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺷﻪ.
ﯾﻨﯽ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺟﻤﻊ ﺑﺸﻪ

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی