سایت تفریحی اراک فانی

اس ام اس عکس مدل لباس مدل مو جوک

سایت تفریحی اراک فانی

اس ام اس عکس مدل لباس مدل مو جوک

سایت تفریحی اراک فانی
فال روزانه مدل لباس مدل مو جوک
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۲۱ مرداد ۹۵، ۰۸:۰۷ - علی صفری
    عالی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان بسیار زیبا (خریدن یک ساعت کار بابا)» ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۵ ب.ظ

داستان بسیار زیبا (خریدن یک ساعت کار بابا)

داستان های آموزنده,داستان جذاب

ورد فان » برای مطالعه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید

داستان بسیار زیبا (خریدن یک ساعت کار بابا)

 مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

سلام بابایی ! یک سئوال از شما بپرسم ؟

- بله حتماً.چه سئوالی؟

- بابا ! شما برای هرساعت کالی چخد پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی نداره. چرا چنین سئوالی میکنی؟

- فقط میخوام بدونم بابایی........

- اگر فقط میخای بدونی ‚ بسیار خوب می گم : 2000 تومن

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : بابایی میشه 1000 تومن به من قرض بدی ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کارمی کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در رو بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می ده فقط برای گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کنه؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند وخشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که برای خریدنش به 1000 تومن نیازداشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

- خوابی پسرم ؟

- نه بابا ، بیدالم.

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 1000 تومن که خواسته بودی.

پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : مچکلم باباجونی ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا 2000 تومن دارم. آیا
می تونم یک ساعت از کار شما رو بخلم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم بابایی...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۵